فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

نی نی نقلی من و بابا

روز مادر مبارك

پنج شنبه رفتيم حوزه دانشجوييمون... وارد كلاس كه شدم از ديدن دوستام به قدري شاد شدمكه دلم ميخواست با صداي بلند جيغ بزنم و بگم سلاااااااااام ولي نميشد چون استاد سر كلاس بود و خيلي يواش با همه سلام كردم و نشستم روز ميلاد حضرت زهرا بود و همه شاد و خوشحال اين عيد رو به هم تبريك ميگفتن شوهر جان بهم گفت كه بعد از اتمام كلاس ها ميريم خريد برايكادوي روز مادر و همين باعث شد كه يه هيجان وولوولي تو دلم ايجاد بشه و اون روز رو زيباتر بكنه.... سر كلاس خانم غروي فاطمه يكتا خيلي قشنگ با بچه هاي ديگه بازي ميكرد و من از ديدن اين صحنه شاد ميشدم بالاخره عصر به خريد رفتيم و همسر جان حسابي تو زحمت افتاد.... جمعه صبح بعد از نماز رفتيم پ...
22 فروردين 1394

يكسال و هشت ماهگي

دختر كوچولوي ناز و بامزه و شيطون من.... الان ديگه همه چيز رو ميفهمه و انقدر كلماتي رو كه ما ميگيم سريع و بامزه پشت  سر هم تكرار ميكنه كه نميدونم از كدومش بگم؟؟ ديروز بردمش جلو أيينه ميگه: واي خدا خدا.... اين جملهي آهنگيني كه من هميشه وقتي  ميبرمش جلو آيينه براش ميخونم و اين بار كه نخوندم خودش روع كرد به خوندن... هر دري باز ميشه و هر كي ميره و مياد نقلي خانوم حتما بايد بهش سلام كنه.... لَلام... به گل هم ميگه لُل و اصولن گل رو به گلسر ميشناسه... يه خال رو پاش داره بهيه بار بهم نشونش  داد و گفت مامان توپ توپ، گفتم عزيزم خاله بعد گفت لال... خيلي هم شيرين  نماز ميخونه و دستاش رو ميگيره رو به آسمون و دعا م...
19 فروردين 1394

نوروز ٩٤ زيباتر از هميشه...

      ميگن سال ي كه نكوست از بهارش پيداست... اميدوارم كه اين جمله درست باشه و سال ٩٤ مثل نوروزش پر بار و زيبا باشه... روز ٢٨ اسفند چمدونارو گذاشتيم تو ماشين و راهي اصفهان شديم هواي خوب، دشتاي سبز بارون خورده،كوه هاي زيبا نرم نرمك ميرسد اينك بهار.... ٢٩ ام به همراه شوهر جان توي يه هواي باروني( از اون باروناي بهاري شديد) رفتيم به بازار موبايل فروشي اصفهان براي خريد لوازم جانبي موبايل عزيزم( كه كادوي سالگرد ازدواجمون بود)  نقلي خانوم هم توي اون هوا سر كيف اومده بود و دوست داشت خودش تو پياده روهاي شهر بدوه و راه بره و بازي كنه... شب هم براي ديدن فاميل شوهر جان به خونه ي عموي بزرگ ر...
17 فروردين 1394
1